معنی سخت مجروح کردن

حل جدول

سخت مجروح کردن

قیمه قیمه کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

مجروح سخت

جرد


مجروح کردن

خسته کردن، زخم بودن

لغت نامه دهخدا

مجروح کردن

مجروح کردن. [م َ ک َ دَ] (مص مرکب) خستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خسته کردن. زخم زدن. زخمی کردن:
جنازه ٔ تو ندانم کدام حادثه بود
که دیده ها همه مصقول کرد و رخ مجروح.
کسائی.
گر ز سقف خانه چوبی بشکند
بر تو افتدسخت مجروحت کند.
مولوی.
خلقی به تیغ غمزه ٔ خونخوار و لعل لب
مجروح می کنی و نمک می پراکنی.
سعدی.
هر روز باد می برد از بوستان گلی
مجروح می کند دل مسکین بلبلی.
سعدی.


مجروح

مجروح. [م َ] (ع ص) خسته. (آنندراج). خسته. زخم دار. زخم کرده شده. افکارشده. (ناظم الاطباء). جریح. مکلوم. افگار. فگار. جراحت برداشته. زخم دیده. زخمی شده. زخمی (به اصطلاح امروز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): احمد گفت روی ندارد مجروح به جنگ رفتن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353). خوارزمشاه ایشان را بسیار نیکوئی گفت و هر چند مجروح بود کس ندانست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353). بوالحسن کرخی را دیدم در زیر درختی افتاده مجروح می نالید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 641).
گر ترا باید که مجروح جفا بهتر کنی
مرهمی باید نهادن بر سرش نرم از وفا.
ناصرخسرو.
چو روی و پشت عدوی تو زرد و مجروح است
ز زخم سطوت جود تو چهره ٔ دینار.
مسعودسعد.
شیر مجروح و نالان باز آمد. (کلیله و دمنه).
ای دل خاقانی مجروح، خیز
اهل به دست آور و درمان طلب.
خاقانی.
قوت روح و چراغ من مجروح رشید
کز معانیش همه شرح هنر باز دهید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 164).
شاید که ناورم دل مجروح دربرت
زیبد که ننگرم به رخ اصفر آینه.
خاقانی.
صبر من از بیدلی است از تو که مجروح را
چاره ز بی مرهمی است سوختن پرنیان.
خاقانی.
شمس المعالی به معالجت مجروحان آن لشکر... و انواع شیم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 267). اشک دیده ٔ انام مسفوح و چشم شخص اسلام مقروح و مجروح. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 444).
کوفته شدسینه ٔ مجروح من
هیچ نماند از من و از روح من.
نظامی.
من امروزاز زمره ٔ آن طایفه ام زیرا که دو نوبت بر در این سوراخ به زخم چوب و زخم زبان تو جوارح صورت و معنی را مجروح یافتم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 228). بحکم ضرورت خسته و مجروح در پی کاروان افتاد. (گلستان).
آن عاشق مجروح ندانی که چه گفته ست
هر خون که دلارام بریزد دیتی نیست.
سعدی.
ای راحت اندرون مجروحم
جمعیت خاطرپریشانم.
سعدی.
ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن
مرهم به دست و ما را مجروح می گذاری.
سعدی.
|| آن که گواهی او نامقبول گردد. (آنندراج). شاهد و گواه دروغ. (ناظم الاطباء). مقابل عدل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و عدل و مجروح [از محدثین] کیست. (تاریخ بیهق، یادداشت ایضاً). || سرزنش شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). || رد کرده شده. (ناظم الاطباء). مردود. (از فرهنگ جانسون). || ملزم شده. (ناظم الاطباء).

مجروح. [م َ] (اِخ) عصمهاﷲخان بن مولوی عبدالقادرخان از شعرای هندوستان و از مردم بنارس بود. از اوست:
ستارگان فلک راست اضطراب عظیم
گمان برم که در گوش یار می جنبد.
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود.

مجروح. [م َ] (اِخ) شیخ غلام سعدبن شیخ فضل اﷲ از شعرای هندوستان و از مردم جاجموی کانپور بود. وی شاگرد ملتمس جهان آبادی بوده است. به زبان فارسی و اردو دیوان دارد. از اوست:
به حسرت سوخت رنگ لعل تو یاقوت کانی را
پشیمان ساخت ابروی تو تیغ اصفهانی را.
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود.


سخت کردن

سخت کردن. [س َ ک َ دَ] (مص مرکب) محکم کردن. سفت کردن. زفت کردن:
چون بچه ٔ کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی و بیوکند موی زرد.
بوشکور.
|| محکم بستن: چهارتن بودند از مهتران عجم... پیش پیغمبر علیه السلام آمدند بکمرهاء زرین میان سخت کرده. (مجمل التواریخ). || مشکل ساختن:
بترس سخت ز سختی چو کار آسان شد
که چرخ زود کند سخت کار آسان را.
ناصرخسرو.
مکن خواجه بر خویشتن کار سخت
که بدخوی باشد نگونساربخت.
سعدی.
- دل سخت کردن، مصمم شدن. یکدل شدن. نامتزلزل بودن:
دل بر تمام توختن وام سخت کن
با این دو وام دار ترا کی رود دوام.
ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ تهران ص 260).
- سخت کردن در، بستن آن:
خود اندر پرستش گه آمد چوگرد
بزودی در آهنین سخت کرد.
فردوسی.
ز بیگانه ایوانْش پردخت کرد
در کاخ شاهنشهی سخت کرد.
فردوسی.
چون رسولان و حاجب که با ایشان... آمده بودند اندر رفتند در سخت کردند و آن دیگران را اندر گذاشتند. (تاریخ سیستان). چون اندرون (هاشمیه) شدند جنازه بینداختند و در سخت بکردند و سلاحها از زیر جامه بیرون آوردند. (مجمل التواریخ). و عمروبن لیث را به حجره ای بازداشته بود (معتضد خلیفه) و در سخت بکرده. (مجمل التواریخ).


مجروح گردانیدن

مجروح گردانیدن. [م َ گ َ دَ] (مص مرکب) مجروح کردن: زاهدی... دو نخجیر دید که... به سرو، یکدیگر را مجروح گردانیده... روباهی خون ایشان می خورد. (کلیله و دمنه). و رجوع به مجروح کردن شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

مجروح کردن

زخمی کردن، زخم زدن، زخم‌دار کردن، جریحه‌دار کردن، فگار کردن، آزردن، آزرده‌خاطر کردن، آسیب رساندن، صدمه‌زدن،
(متضاد) التیام بخشیدن


سخت کردن

دشوار کردن، پیچیده کردن، مشکل کردن، صعب کردن،
(متضاد) آسان کردن، سهل کردن، محکم کردن، استوار کردن، سفت کردن، محکم بستن،
(متضاد) سست کردن، سست بستن

فارسی به عربی

مجروح کردن

جرح، مزق

فارسی به آلمانی

مجروح کردن

Verwunden, Verwundung (f), Wunde (f)

فرهنگ معین

مجروح

(مَ) [ع.] (اِمف.) زخمی، زخم خورده.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مجروح

زخمی، افگار

معادل ابجد

سخت مجروح کردن

1591

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری